|
معلم فیزیک تهدید کرده بود اگه کسی دوشنبه 28 اسفند نیاد نمره کم میکنم از مستمر ، ما هم اوسکول مانند، به خاطر دوشنبه ، شنبه و یک شنبه هم پاشدیم رفتیم مدرسه شنبه که خب خدایی هم ریاضی درس داد هم زبان. یک شنبه مزخرف بود از لحاظ درسی فقط تفریح و عشق و حال بود و عکس گرفتن!! زنگ اول دینی داشتیم تا 8:30 بی معلم بودیم و بازی کردیم زنگ دوم ورزش دیگه باشگاه نرفتیم و تو نقطه نقطه مدرسه ژست گرفتیم و عکس انداختیم ! حتی با فریبا که چند وقت برگشته!! زنگ سوم ریاضی داشتیم که باز هم نزاشتیم درس بده و بازی کردیم کلا الکی مدرسه رفتیم چون به نظره علما اگه یه شنبه نمیرفتیم بعد 2 شنبه میرفتیم سه بود!!! زنگ سوم جرئت یا حقیقت بازی گروهی که من عاشقشم و پارسال به خاطرش برگ خوردم و یه بارم کممونده بود ناظم مچمو بگیره دفعه اول به من افتاد و منم گفتم جرئت ! علما نظر دادن میری به معلم میگی خانم عاشششششششششششششقتم!! منه کله شق هم گفتم!! حالا خدا آخر عاقبتمون رو بخیر کنه!!! البته با این معلم رابطم خوبه به نصفه کلاس معروف شدم تو زنگه ریاضی !! خلاصه زنگ آخر بعده درس دادن معلم مطالعات معلم فیزیک غیرمنتظره اومد سره کلاسمون و 69 تا سوال زیبای فیزیک داد بهمون تا عید براش حل نکنیم !!!! بعدش هم گفت فردا تعطیل !!! منم حرصم گرفته بود !!!! راستش جمعه شب با مامان سره همین مسئله دعوام شد و با هم قهر بودیم !!مامانم این دفعه واقعا قهر بود چون من مسافرت رو به خاطر فیزیک بهم زده بودم !!! بعده مدرسه مامان اومد دنبالم شبه قبلش به بهونه روز پرستار باهاش آشتی کرده بودمولی کامله کامل نه !!! راستش تهدید کرده بود عطی اگه دوشنبه تعطیل شه من میدونم و تو !!!! تا رسیدم گفتم اونم آمپره اعصابش زد بالا پیاده داشت میشد بره بکشه معلم فیزیک رو !!!!!!!!! منم گفتم مامان تو رو خدا آبرومو نبر بابا بیخیال ! خلاصه راضیش کردم دست برداره گیر داده بود که من فردا میفرستم تو رو مدرسه شده با فیزیک فقط تو یه کلاس تنها بشینی و به خاطره تو بیاد باید بری!!! دیگه این قدر منت کشیدم دس برداشت عوضش دوباره آشتیه کامل کرد و امروز رفتیم چند تا چیز باقی مونده خرید برای مامان رو کردیم چون خودم قبلا خریدامو کرده بودم خودم فقط عطرم مونده بود پرش کردم آقاهه اومد پر کنه بقیش رو گفت بیایین میزنم به لباستون سرنگ رو اشتباهی زد تو حلقم یعنی کاملا مزه تلخ اسکالیبچر رو حس کردم!!! تو راه برگشت از خرید تا به ماشین که چند خیابون دورتر بود برسیم یکم قاقالی مامانم گرفت واسم!! آب زرشکـــ ! مامان اول رفت تو و سفارش رو داد من کنار واستاده بود و نرفته بودم داخل دیدم دیر شد رفتمتو پسره هم از اونایی بود که خیلی قیافتا ناجور و شرارت موج میزنه ازشون!!! بهم یه چشمک زد منم برگشتم اون ور رو نگاه کردم بعد پرسید ازم با همید ؟؟ گفتم بعله ( تو دلم گفتم : هاها فکرای پلید داشته بیدی !! ضایع وشدی ) خلاصه فردا میریم سمته آستارا ... دختر خاله های اصفهانیم وپسر خاله اصفهانبم و نامزدش هم میان بی مامان بابا البتهو مثله پارسال که همین افراد مهمون بودیم امسال هم باهمیم ... خدا حافظه همگی !! من تاساله بعد نمیام دیگه !!! ساله نو مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ! تو ادامه مطلب یه خاطره جالب نوشتم دوس داشتین بخونین ... ادامه مطلب...
امروز امتحان زبان داشتیم .. حدودا 4 درس روهم میشد ... ماشاالله معلمون از بس به فکر بچه هاست که فک خوندنشو کرده بود و اصلا بهمون سخت نگذشت!!!! دیروز از 3:45 تا 1 نصفه شب داشتم میخوندم فقط !! حدودای 5 بود احساس کردم داره چشام بسته میشه و واقعا خوبم میومد ! پاشدم رفتم دست شویی دست و صورتمو شستم تا یکم خوابم بپره ولی نگو تو دستشویی خوابم برده بود! یهو به خودم اومدم دیدم مامان داره دنبالم میگرده و صدام میکنه !! زود بیدار شدم باز صورتمو شستم رفتم بیرون و دوباره تو اتاق و خر زدن! دوبار دیگه هم باز این طور شد! میرفتم دست شویی میخوابیدم!! ( خیلی کیف داره امتحان کنین!!) صبح رفتم مدرسه ... برخلاف برنامه هرروز امروز از اداره محیط زیست برامون 10 تایی مسول اومده بود اونم تازه با هیئت همراه ! کلی با احترام رفتیم نماز خونه که توش صندلی گذاشته بودن ! اوله مراسم یه پسر کوچولو حدودا 6 ساله آوردده بودن قرآن بخونه ! بیچاره این قدر هول شده بود و اون همه دختره ناناز خوشگل دیده بود که هم شیطان رو رحیم کرد هم یکی از آیه های سوره ناس رو جا انداخت!! بر خلاف انتظار تا حدود 9:30 اونجا بودیم بعدش همه رفتن حیاط پشتی مدرسه تا درخت بکارن خلیل هم کلی بیل زده بود !(: و منو حدیث هم رفتیم کلاس خر زدیم ... 10 بود که بچه ها اومدن کلاس و درس شروع شد القصه گفتیم دیگه این معلممون بیخیال میشه چون زنگش پریده بود ولی ایشون نگو مرغش دقیق 1 پا داشت و به هر سختی ازمون امتحان رو گرفت ! ماشالا کم نذاشته بود ! فک کنم 4 یا 5 تا A4 پشت و رو داده بود حدود 69 تا سوال ترکیدیم دیگه !! حالا نامرد تا ورقه ها رو داد خلیل رو بلند کرد برد ته کلاس و همه برنامه ها رو خراب کرد و یه ناشناس انداخت پشتم ! وسطای امتحانم بود که دو تا از بچه ها برگه سفید دادن بعده امتحان فیزیک داشتیم و معلمش که اومد برامون از پایین کیک روز درختکاری هم آوردن ... حدیث بعد امتحان حالش خوب نبود داشت گریه میکرد همون موقع که داشتن کیک هارو تو بشقاب های یکبار مصرف میذاشتن منو حدیث رفتیم پایین .... حدیث هی گریه میکرد منم اصلا نمیتونستم جدی باشم اون لحظه فقط میخندیدم... خلاصه تابیاییم بالا دیدم کیکمو خوردن هم ماله منو هم ماله حدیث رو! فقط یکی مونده بود که با کنار کشیدن حدیث من بلندش کردم!! اینم عکسه همون کیک هستش :D
بعده مدرسه که اومدم خونه خوابیدم تا ساعت 9 !!! یعنی فک نکنم هیچ وقت این وقت خوابیده باشم !!! خیلی خوب بود ! فقط وسطاش خواب دیدم تو کلاسم دارم سره یکی از سوالا با طهورا بحث میکنم !! هی میگفت میشه aborigines منم میگفتم نه میشه aboriginal! 16 اسفند: امروز برنامه نویسی داشتیم که معلمش نیومدهبود و جاش دبیر زبان اومدهبود.. چند تا برگه گرامر از زمان مجهول آورده بود یکم از روش خوندن بچه ها ( طبق معمول فرزانه) بعد رفت پایه تخته که چندتا نکته بنویسه که یهو شروع کرد به بحث درباره امتحان روزه قبل... ظاهرا یه سری از بچه ها فضولی کردن تو کاراش و چندتایی هم چوقولیش رو کردن اینم اعصاب رو تعطیل کرده! قراره این امتحان رو از 18 محاسبه کنه !!! یعنی کسر 2 نمره از همه !!! یعنی واقعا این بود اون آرمــــــــــــــــــان های مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا...
چشم می گشایم تو را نمی بینم میان مه ای ، مه . به نظاره واضح نمی شود ... به دست ها تکان نمی خورد ... به خواستن نمی میرد ... نگاه برای چه و اراده بی مصرف.؟؟ چشم می بیندم ... نمی بینمت ... درمی یابمت و دارمت ... از آن من هستی ... هستم کنارت... تو در میان مه ای ، مه ...!!! .. نظر یادتون نره !!! در پست قبل نظر بدید لطفا |
.