ابزار منو ثابت

. ATI 88 - ٠•●نا کجـا آبــــاد دل مــن●•٠
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Photobucket
سفارش تبلیغ


.





پنج شنبه 91/8/11 | 7:22 عصر | نظر

نایت اسکین

سلااااااااام ..... احوالتون ؟؟؟؟

 خوش اومدید به جشن کوچولو وبم ....

فردا تولد یکی از حقیقی ترین فرشته های خداونده  که من به اندازه مامانم دوسش دارم..... اینو برا این که نوه اش هستم نمیگم..... اگه شما هم یه روز کاراش رو زیر نظر بگیرین میبینید که چه قدر خوبه !!!!

چندسال پیش بودش که تو کمد مامان بزرگم یه شناسنامه پیدا کردم شناسنامه مامان بزرگم بودش و تاریخ تولدش رو نوشته شده بود 12/8/1309

امروز تصمیم گرفتم این تولد رو براش بگیرم چون کار زیادی از دستم برنمیومد ....

صد ها کیلومتر ازم دوره و نمیتونم ببینمش و ببوسمش و کادو بهش بدم و تولدش رو از نزدیک تبریک بگم ؛ ولی میتونم تو این کلبه کوجولو یه جشن کوچولو براش بگیرم به امید این که مثل الان سال های بعدهم سایش رو سرمون باشه ....

خب ببخشید پر حرفی کردم برید ادامه مطلب و تو تولد شرکت کنید ....

بعد مهمونی هم

برید به این لینکه یه تولد ، تولد ، تولدت مبارک بخونید و بعدش برید وب هاتون ....

http://www.persiancards.com/images/ecard/57.swf

آهان ...

راستی ...

به آهنگ خوشگل وبمم نخندید !!!!

من همش 15 سالمه

همه دوستام میگن بهم نمیخوره عمو پورنگ گوش بدم

ولی خب دیگه منم دل دارم ....

ادامه مطلب


سه شنبه 91/8/9 | 11:9 عصر | نظر
 

باعث شرمندگی اما
باید بگم برو...
دل بی دست و پای من
خوشبخت نمی کنه تورو..
زخم میزنی و میروی...
چه باک...
همینم میشود یادگاری...
که یادتو را همیشه برایم تازه کند....
رفتن بهانه نمی خواهد...
بهانه های ماندنی که تمام شود کافیست...
شاید تکراری باشم...
اما شک نکن تکرار نمیشم...




یکشنبه 91/8/7 | 3:38 عصر | نظر

منم کورش ..........

ذوالقرنین در قرآن

 پسر بهشت در اوستا

 سیروس در تورات

سایروس در انجیل

نخستین شاه جهان

اولین دادگستر گیتی

پدر ایران زمین

7 آبان زادروز شاه جهان فرخنده باد...




جمعه 91/8/5 | 6:9 عصر | نظر
 
 
سلام بچه ها خوبین !؟؟؟
این شعر رو سه شنبه تو کتاب خونه خوندم و خیلی خیلی به دلم نشست !!! فوق العاده بود .... پیشنهاد میکنم تا آخر بخونینش ....

 نظرتون رو هم درباره عکسو هم درباره شعر بگین لطفا !!!!!
...........

هوو !!!

شب نخـــفـت و تا سحـــر بیدار ماند       نفــــرتــــی ذرات جـانــش را جویـــد

کینه ای چون سیلی از سرب مذاب         در عـروق دردمــنــــــــد او دویـــــــد

همچــو ماری چابــک و بیـجان و نرم          نیمه شب ، بیرون خزید از بستـرش

سوی بالیــن زنـــی آمــــد که بــــود          خفتــه در آغــوش گرم همســـــرش

زیر لب با خویـــش گفـت ، آنــروزها           همسر من ، همــدم این زن نـبــــود

این ســلیـمانــی نــگیــن تابـــنــاک            اینچنیــن در دســـت اهـریمــن نبـود

آه این مردی که اینسان خفته تنگ            در کنـــار ایــــن زن آشـــوبــــــگــــر

جای میـــداد انــدر آغوشــش مـرا             روزگاری گرمتـــــر ، پرشــــــورتـــــر

زیر سقـف کلبـه ای تاریک و تنــگ             زیستن نزدیک دشمن مشکل است

من سیه بخت و غمیـن و تنگــدل              او دلش ازعشق، روشن مشکلست

هر چه کردم از دعـا و از طلســم               روسیاهـــی بهـــر او حاصــل نشــد

هر چه جادو کــرد او از بهــــر من                با دعــای هـیچـکس بـاطـل نشــــد

طفـــل من بیمــار بود ، اما پــــدر               نقل و شیــرینــی پی این زن خـرید

من به سختی ساختــم تا بهر او               دستبنــد و جامـــه و دامــن خریـــد

وه چه شبها این دو تن سرمست و شاد                بر سرشــک حســرتم خنــدیده اند

پیش چشمم همچو پیچکهای باغ               نــرم در آغـــوش هـم پیـچیـــده اند

لحظه ای در چهر آن زن خیره ماند              دیــده اش از کیـنــه آتــش بار بــود

در سیاهی، چهر خشم آلوده اش              چون مـس پوشیــده از زنــــگار بود

دست لرزانـــش بسوی آب رفـــت               گرد بیرنــگی میـان جــام ریـخـــت 

قطــره هــای گرم و شفــاف عرق                از رخ آن دیو خـون آشـــام ریخـت

باید امشب بی تزلزل ، بی دریـــغ                 کار یک تن،زین دو تن یکسر شود

یا مرا همســــر بمانـــد بی رقیب                 یا رقیب سفله، بی همسر شود

پس به آرامی به بستر بازگشــت                  سر نهــان در زیر بالاپــوش کــرد

دیده را بر هم فشرد ، اما به جان                  هر صدایی را که آمد، گوش کرد

ساعتی بگذشت و کس پنداشتی               جام را بگرفــت و بر لبــها نهـــاد

جان میان بستر ازجسمش گریخت               لرزه بر آن قلـــب بی پـــروا فتاد

دیده را بگشــــود تا بیـنــــد کـــــدام               جامه مرگ و فنـــا پوشیــده بود

همسرش را با رقیبـش خــفتـــه دید               لیک طفل جام را نوشیــده بــود

چون سپند از جای جست و بیدرنگ               مانده های جام را خود سرکشید

طفــل را بر دوش افــکـــنـد و دویـــد               نعــره ها از پرده دل ، برکشیـــد

" وای مــردم مــادری فرزنــد کشـت      رحم بر چشمـان گریانــش کنیـد

طفل من نوشیده زهــری هولنـــاک          همتی ، شاید که درمانش کنید " 

...

(سیمین بهبهانی )




پنج شنبه 91/8/4 | 10:56 عصر | نظر

سلام دوستای عزیز امید وارم که حالتون خوب باشه ....

منو دو تا دیگه از دوستام وبی رو افتتاح کردیم با عنوان (مشت سرد ما )

ما هر سه تو یه مدرسه در میخونیم و هم کلاسی هستیم ...

من و ریحانه با هم تو یه ردیف میشینیم و بغل دستی هستیم و فریاد (اسم مستعارشه البته) هم جلو مون میشینه ...

قصه ی افتتاح وب گروهی مون از اونجا شروع میشه که این بغل دستی گل من به شعر های فروغ فرخ زاد خیلی علاقه داره و بیشتر شعراش رو هم حفظه و این شد که منم کم کم با شعرای فروغ بیشتر از قبل آشنا شدم ....

با گذشت چند هفته کارمون شده بود گشتن به دنبال دیوان فروغ توکتاب خونه نسبتا غنیه مدرسه ولی نتونستیم پیداش کنیم ....

تو همین روزا بود که بچه ها کم کم با هم صمیمی شدن و ما هم یه گروه سه نفره تشکیل دادیم ......

 کارمون شده بود بحث درباره  آنا کارنین و ربکا و کیمیاگر و مادام برت و عروس سیاه پوش و شعر های فروغ و سیمین بهبهانی و صادق هدایت و آثار تولستوی و شکسپیر و آنتوان چخوف و ..................

خلاصه به قول خودم مثل این آدمای روشن فکر و تحصیل و کرده و خیلی باکلاس درباره این چیزا حرف میزدیم ... و البته هنوز هم میزنیم ....

زنگ تفریح ها هم میریم کتاب خونه مدرسه و هر روز حداقل یکی از شعر های سیمین بهبهانی رو میخونیم .... و یکی از کتاب هایی که از سیمین بهبهانی هستش و درواقعا گزیده اشعارش هست رو داریم تموم میکنیم....

تو یکی از همین روزا تصمیم گرفتیم که یه وب برای دفاع از حقوق زنان جامعه درست کنیم ....

شاید کارمون خیلی تو جامعه مون تاثیر آن چنان نزاره ولی شاید حداقل بتونیم صد ها عمل نادرستی که در حق زن ها انجام میشه رو  به چند نفر نشون بدیم به امید اینکه تو جامعه ما هیچ دختری صورتش با اسید سوزونده نشه هیچ و دختری از خونه فرار نکنه هیچ دختری مجبور به تن فروشی نشه و  هزار تا درد دیگه جامعه ما که فقط با اصلاح عمل و رفتار ماست که درست میشه .......

به امید اون روز .......

به وبمون حتما سر بزنید نظر هم بدید ممنون میشم .....




سه شنبه 91/8/2 | 10:45 عصر | نظر

سلام بچه ها خووبیـــــــــــــــــــــــــن !!!

چند روز پیش امتحان ادبیات داشتیم از سه تا درس اول کتــــاب ...

منم روز قبلش کل معنی درس هارو تونستم بخونم ولی نکات دستوری رو نرسیدم و به امید خوندن تو مدرسه رفتم ...

زنگ سوم بود که ادبیات داشتیم زنگ تفریح دوم که خورد بدو بدو رفتم کتاب خونه مدرسه چون خلوت ترین جای ممکنه و پاتوق بچه های خرخون !!!!

رفتم ته کتاب خونه و نشستم رو یه صندلی و شروع کردم خوندن ... که دیدم ریحانه با یه کتاب داره میاد طرفم ...

چند روزی بودش که دنبال دیوان فروغ میگشت تو کتاب خونه ولی پیدانمیکرد برا همین رفته بود یه کتاب قطور برداشته بود که زندگی نامه خیلی از نویسنده ها و شاعران ایرانی رو مفصل توضیح داده بود ... نشست روبه روم شروع کرد خوندن اونم بلند بلند ... هی بهش گفتم عزیزم یکم یواش تر ولی ایشون انگار نه انگار ....

 زنگ تفریح خورد و من نتونستم بخونم همه نکات رو ...

رفتم سر کلاس و تا اومدن معلم هم یه دو دقیقه که حکم مرگ و زندگی رو داشت خوندم ...

معلم اومد بعد سوال پرسیدن بچه ها و اشکال گیری صندلی ها رو درست کردیم و یکی از بچه ها که اتفاقا هم خیلی دختر باحالیه و تو امتحان دینی هم بهم دیگه کمک کرده بودیم (اونم با کاغذ قرمز) از اون سر کلاس خودشو جا داد توردیف ما و یه چشمک زد ....

و با پخش شدن ورقه ها امتحانو شروع کردیم ...

سوال هاش خیلی هم سخت نبود ولی وقتی نخونده باشی یکم سخت میشه اوضاع ...

رسیدیم به نکات که من دو تا شو بلد نبودم (برگه دومی تو تصویر)

اون دوتا رو نوشتم و آروم رسوندم به پشت سری اونم بعد چند دقیقه جواب داد...

خیالم راحت شده بود و داشتم بقیه سوال هارو مینوشتم که احساس کردم یه چیزی پهلوم رو سوراخ کرد ...

دیدم پشت سری با چه فشاری داره مداد نوکی رو تو پهلوم میزنه و تقلب میخواد ....

خلاصه امتحان اون روز این طوری گذشت البته با این همه زور زدن و تقلب گرفتن و تقلب رسوندن باز هم تو کل ردیفمون همه 5/0 نمره مشترک غلط داریم ....

چون تو این وسط یکی به همه جواب غلط رسوند و همه مون اون سوال رو غلط نوشتیم....




سه شنبه 91/8/2 | 5:7 عصر | نظر

سلام بچه ها خوبیـــــــــــــــــن؟؟؟

من تصمیم گرفتم تا چند تا از پست های وب قبلیم رو اینجا بازنویسی کنم البته بیشترش خاطرات خوبمه نه بد در واقع اون نوشته های تلخ رو دیگه بازنویسی نمیکنم چون برام اهمیتی ندارن ....

.....

چند وقت پیش بود که  مامانم داشت کتاب ها و دفترامو که از اول ابتدایی نگه داشته ورق میزد لایه یکی از دفترام این نامه بود...

که تصویرش رو بالا گذاشتم....

پای کامپیوتر بودم که مامانم اومد تو اتاقو گفت: عطا خانم چشمم روشن همین مونده بود بهت نامه بدن!!!( حالا فک نکنین عطا یکی دیگه هستشا .... خودمم فقط مامانم و خاله هام بیشتر عطا صدام میکنن .... )

منو بگو یه لحظه شک کردم به خودم ....

گفتم همین مونده بود بعد شماره انداختن بهم نامه هم بدن ....

مامانم خیلی چدی نامه رو داد بهم که تو یه پاکت صورتی بودش ....

بازش کردم یه خط خرچنگ قورباغه ای بود....

دیدم وای خدا نامه شراره است ....

شراره بهترین دوست 5 ساله ابتدایی من که چند سالی میشه ازش خبر ندارم ...

یه نامه خیلی ساده که معلومه از یه بچه هفت هشت ساله نوشتنش برمیاد ...

اون سال ها یادمه آهنگ شراره فرزاد فرزین تازه محبوب شده بود و من خیلی این آهنگ رو برا شراره میخوندم ...

این نامه خیلی خاطره برام زنده کرد ....

بعد از خوندن نامه مثل این آدمایی که صد سال زندگی کردن و خاطره دارن از همه چی، یه آهنگ خیلی قدیمی شاید مال 50 سال پیش گذاشتم و دفتر خاطراتم رو ورق زد....

این نامه رو هم گذاشتم به امید اینکه شاید بتونم پیداش کنم .... شاید خیلی دور از ذهن باشه ولی غیر ممکن که نیست ....




دوشنبه 91/8/1 | 11:25 عصر | نظر

سلام من عطیه هستم ...

وبلاگ قبلیم یعنی : DOKHTARAFTAB2.PARSIBLOG.COM

هک شد و بعدش هم حذف شد ....

دوستای خوبی تو اون وبلاگ داشتم که سعی میکنم همشون رو اینجا باز هم جمع کنم ...




<   <<   6   7