ابزار منو ثابت

. داستان عاشقانه ... - ٠•●نا کجـا آبــــاد دل مــن●•٠
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Photobucket
سفارش تبلیغ


.





دوشنبه 91/10/18 | 12:13 صبح | نظر

 

در ادامه مطلب ...

 

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!

 دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

 پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟!!!

پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

 

 

پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
 د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟

پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
.

د: ... واقعا که

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

دختر : واااای... از دست تو

پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟

 

د: من از دست تو چی کار کنم

پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من

د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه

پ: صفای وجودت خانوم

د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره

پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم

د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من

پ

د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

 

د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن

پ

د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم

پ: خدا ن... (گریه

د: چرا گریه می کنی...؟؟؟

 

 

پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟

 

پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟

پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.

د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد

پ

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
: ...

تک عروس گورستان!.........پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره

اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم

نه... اشک و فاتحه...نه... اشک و دلتنگی و فاتحه...نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور

امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که

آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!....نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش

...!بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم.
...
...
.
...!
یک شیشه گلاب!...........و یک بغض طولانی آوردم...!
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،
.
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
)
...
: .........
..
پ: ......
: ...
.

 پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
...!
!
 .
.
!!!
...
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!
...!!!