سلام بچه ها خووبیـــــــــــــــــــــــــن !!!
چند روز پیش امتحان ادبیات داشتیم از سه تا درس اول کتــــاب ...
منم روز قبلش کل معنی درس هارو تونستم بخونم ولی نکات دستوری رو نرسیدم و به امید خوندن تو مدرسه رفتم ...
زنگ سوم بود که ادبیات داشتیم زنگ تفریح دوم که خورد بدو بدو رفتم کتاب خونه مدرسه چون خلوت ترین جای ممکنه و پاتوق بچه های خرخون !!!!
رفتم ته کتاب خونه و نشستم رو یه صندلی و شروع کردم خوندن ... که دیدم ریحانه با یه کتاب داره میاد طرفم ...
چند روزی بودش که دنبال دیوان فروغ میگشت تو کتاب خونه ولی پیدانمیکرد برا همین رفته بود یه کتاب قطور برداشته بود که زندگی نامه خیلی از نویسنده ها و شاعران ایرانی رو مفصل توضیح داده بود ... نشست روبه روم شروع کرد خوندن اونم بلند بلند ... هی بهش گفتم عزیزم یکم یواش تر ولی ایشون انگار نه انگار ....
زنگ تفریح خورد و من نتونستم بخونم همه نکات رو ...
رفتم سر کلاس و تا اومدن معلم هم یه دو دقیقه که حکم مرگ و زندگی رو داشت خوندم ...
معلم اومد بعد سوال پرسیدن بچه ها و اشکال گیری صندلی ها رو درست کردیم و یکی از بچه ها که اتفاقا هم خیلی دختر باحالیه و تو امتحان دینی هم بهم دیگه کمک کرده بودیم (اونم با کاغذ قرمز) از اون سر کلاس خودشو جا داد توردیف ما و یه چشمک زد ....
و با پخش شدن ورقه ها امتحانو شروع کردیم ...
سوال هاش خیلی هم سخت نبود ولی وقتی نخونده باشی یکم سخت میشه اوضاع ...
رسیدیم به نکات که من دو تا شو بلد نبودم (برگه دومی تو تصویر)
اون دوتا رو نوشتم و آروم رسوندم به پشت سری اونم بعد چند دقیقه جواب داد...
خیالم راحت شده بود و داشتم بقیه سوال هارو مینوشتم که احساس کردم یه چیزی پهلوم رو سوراخ کرد ...
دیدم پشت سری با چه فشاری داره مداد نوکی رو تو پهلوم میزنه و تقلب میخواد ....
خلاصه امتحان اون روز این طوری گذشت البته با این همه زور زدن و تقلب گرفتن و تقلب رسوندن باز هم تو کل ردیفمون همه 5/0 نمره مشترک غلط داریم ....
چون تو این وسط یکی به همه جواب غلط رسوند و همه مون اون سوال رو غلط نوشتیم....