سلام بچه ها خوبین !؟؟؟
این شعر رو سه شنبه تو کتاب خونه خوندم و خیلی خیلی به دلم نشست !!! فوق العاده بود .... پیشنهاد میکنم تا آخر بخونینش ....
نظرتون رو هم درباره عکسو هم درباره شعر بگین لطفا !!!!!
...........
هوو !!!
شب نخـــفـت و تا سحـــر بیدار ماند نفــــرتــــی ذرات جـانــش را جویـــد
کینه ای چون سیلی از سرب مذاب در عـروق دردمــنــــــــد او دویـــــــد
همچــو ماری چابــک و بیـجان و نرم نیمه شب ، بیرون خزید از بستـرش
سوی بالیــن زنـــی آمــــد که بــــود خفتــه در آغــوش گرم همســـــرش
زیر لب با خویـــش گفـت ، آنــروزها همسر من ، همــدم این زن نـبــــود
این ســلیـمانــی نــگیــن تابـــنــاک اینچنیــن در دســـت اهـریمــن نبـود
آه این مردی که اینسان خفته تنگ در کنـــار ایــــن زن آشـــوبــــــگــــر
جای میـــداد انــدر آغوشــش مـرا روزگاری گرمتـــــر ، پرشــــــورتـــــر
زیر سقـف کلبـه ای تاریک و تنــگ زیستن نزدیک دشمن مشکل است
من سیه بخت و غمیـن و تنگــدل او دلش ازعشق، روشن مشکلست
هر چه کردم از دعـا و از طلســم روسیاهـــی بهـــر او حاصــل نشــد
هر چه جادو کــرد او از بهــــر من با دعــای هـیچـکس بـاطـل نشــــد
طفـــل من بیمــار بود ، اما پــــدر نقل و شیــرینــی پی این زن خـرید
من به سختی ساختــم تا بهر او دستبنــد و جامـــه و دامــن خریـــد
وه چه شبها این دو تن سرمست و شاد بر سرشــک حســرتم خنــدیده اند
پیش چشمم همچو پیچکهای باغ نــرم در آغـــوش هـم پیـچیـــده اند
لحظه ای در چهر آن زن خیره ماند دیــده اش از کیـنــه آتــش بار بــود
در سیاهی، چهر خشم آلوده اش چون مـس پوشیــده از زنــــگار بود
دست لرزانـــش بسوی آب رفـــت گرد بیرنــگی میـان جــام ریـخـــت
قطــره هــای گرم و شفــاف عرق از رخ آن دیو خـون آشـــام ریخـت
باید امشب بی تزلزل ، بی دریـــغ کار یک تن،زین دو تن یکسر شود
یا مرا همســــر بمانـــد بی رقیب یا رقیب سفله، بی همسر شود
پس به آرامی به بستر بازگشــت سر نهــان در زیر بالاپــوش کــرد
دیده را بر هم فشرد ، اما به جان هر صدایی را که آمد، گوش کرد
ساعتی بگذشت و کس پنداشتی جام را بگرفــت و بر لبــها نهـــاد
جان میان بستر ازجسمش گریخت لرزه بر آن قلـــب بی پـــروا فتاد
دیده را بگشــــود تا بیـنــــد کـــــدام جامه مرگ و فنـــا پوشیــده بود
همسرش را با رقیبـش خــفتـــه دید لیک طفل جام را نوشیــده بــود
چون سپند از جای جست و بیدرنگ مانده های جام را خود سرکشید
طفــل را بر دوش افــکـــنـد و دویـــد نعــره ها از پرده دل ، برکشیـــد
" وای مــردم مــادری فرزنــد کشـت رحم بر چشمـان گریانــش کنیـد
طفل من نوشیده زهــری هولنـــاک همتی ، شاید که درمانش کنید "
...
(سیمین بهبهانی )