![]() ![]() ![]() |
سلام خوبیننننننن؟؟؟ سه شنبه هفته قبل یه همایش باز هم به اصطلاح برای کنکوری ها برگزار شد اما باز هم منه کلاس اولیه تقص توش بودم!! البته باید بگم دوم ! این قدر نیکی دختر عموم رو مسخره کردم خودمم دارم الان انگار خودمو مسخره میکنم! بیچاره شیشم درس میخوند پارسال خودش میگه اول راهنمایی منو علین (دختر عمم) بهش میگیم شیشم ابتداااااااااااااااااایی!!! اطلاعیه مراسمو از یکی از دوستام شنیدم گفت که ظاهرا باز این آقای ضیا رو برای یه همایش دعوتش کردن و اینبار قراره مهمونای دیگه هم داشته باشه از جمله پوریا پور سرخ و حامد کمیلی و محمدرضا شریفی نیا و سامان گوران!!!! من اولش واقعا باور نکردم البته نه اینکه بگم خیلی آدمای گنده ای هستن!! اما آخه این همه بازیگر چه کمکی به درسه بچه ها میکنننننن!!! خلاصه به مامانم گفتیم و باهم رفتیم شعبه عطاران باز طبق معمول من شدم عطیه سوم دبیرستانی و متولد 74!!! و فرم زهرا رو هم پر کردم و چند روز بعدش هم رفتیم و بلیط رو گرفتیم! البته در قبال دادن پنج هزار تومن پول بلیط تا خرج آوردن این بازیگرا دربیاد!!!! ولی اینم باید بگم که میشد یه همراه هم با خودمون ببریم و منم مامان رو بردم ... ... از صبح مراسم دست بکار شدم!!! رفتم حموم !!! آخه من کلا یا واسه عروسیا میرم حموم یا عذاداری و وقتایی که یکی قرار ببینتم!!!( البته خدایی تا اون حدم چرکول نیستما!!!) بعدش از صبح ساعت 11 رم دوربینمو خالی کردم تو کامپیوتر! فیلماش برای عید بود و توی همون طبیعتی بکری که توش بودیم و زدیم رقصیدیم!!! ماشالا نوشین دختر خالم اون قده رقصیده بود 1 ساعت و نیم طول کشید خالی کردن رم و هم زمان گوشیو دوربینم زدم به شارژ و آماده کردم خودمو کم و کم آماده کردم و ساعت 5:30 در ها رو باز میکردن ماا پیج راه افتادیم تازه از خونه و با همسایمون و دخترش رفتیم و تا تو اون شلوغی جای پارک پیدا کنیم خیل طول کشید ... (اینم بگم مراسم تو ورزشگاه حیدیان برگزار شد) وقتی رفتیم داخل اون قدر شلوغ بود که نگووووو! داخل سالن صندلی بود فقط برای دختر ها و جایگاه تماشاچیا هم برای پسرا و دخترا و بیشتر هم که مسلما دختر بودن تا پسر! زهرا خانمم رفته بود نشسته بود یه جا برای من نگرفته بود و تازه تا دیده منو میگه مثله عروسا شدی با این شاله سفید!!! خلاصه منم پر رو یه جا پیدا کردم و نشستیم پیشه زهرا و بقیه و طبق معمول همیشه نرگس و سحر پای ثابت بودن و رییس شورای سال دوم هم اومده بود بازم اونم با یه مجله با عکس علی ضیا و میخواست اونو بالا بگیره!!!!!!! از مراسم حال ندارم بگم واقعا خیلی زیاده و منم کلا همش رو فیلم گرفتم ! مهم تریناش تقلید صدای بابک جهان بخش بود که خیلی بامزه بود و من خیلی دوس داشتم آهنگ منو بارون رو و همه ی سالن با سامان گوران میخوندن و خیلی خوب بود! یه دختری نشسته بود جلوی ما با رز سفید و کادو اومده بود بده به پوریا پور سرخ!!!(از این جلف بازیاااااااااااااا ایییییییییی) رفته بود به یکی از خانمای مراسم گفته بود که من گل آوردم برای آقای پورسرخ و باید ببینمشون و خانمه هم گفته بود آقای پورسرخ با خانمشون اومدن خانمشم الان بالاست و خلاصه این جلف هم رفته بود گل رو داده بود بهش با کادو و گفته بود که خانمه این طور گفته و پور سرخ هم گفته بوده نه این طور نیس من زن ندارم و شماره این دختره رو گرفته بووووووووووود!!!! البته به نظره من که دختره اینو دیگه دروغ گفت!!! آخه کدوم بازیگری میاد شماره میگیره از یه دختر!!!!! البته اینو بگم که واسه حامد کمیلی و ضیا هم گل آورده بودن چند نفر و ضیا به یکی هم همون بین جمعیت و رو سن گفت یه لحظه اجازه بدید این خانم بیاد گلشو بده و سالن رفت رو هوااااا!!! ما هم که فقط مسخره و خنده !! .... در کل خیلی مراسم خوب و جالبی بود خیلی خوش گذشت!!!! عکساش و فیلم هاش رو اگه کسی خواست دارم و میدم! ... موضوع دیگه این که علیرضا جونم که داره قرضی برمیگرده پرسپولییییییییییس !!! هوررا ! هورا ! هورااااا!! اینم عکسش تو تمرین اخیر پرسپولیس مرسی آقای داییی که علیرضا رو برگردوندی !!! تا آپ بعدی بای
![]() خیلی وقت بود حوصله نوشتن نداشتم ... انگار تموم ذوقم برای نوشتن خاطرات روزانم ته کشیده بود، اما باز امروز احساس میکنم حالم خوبه...
تو این مدت که ننوشتم اتفاقای زیادی افتاد ... آخرن چهرشنبه خرداد ماه مجددا علی ضیا برنامه ای تو قم داشت که بازم طبق معمول منو زهرا بلیطش رو گرفتیم .... یه روز مونده به همایش خونه مامان بزرگم بودم و داشتم بازی ایران و کره رو میدیدم که یهو یادم افتاد وای من به نرگس نگفتم کلمو میکنه !
زود بهش اس ام اس دادم و اونم گیر داده بود و مجبورم کرد خودم برم براش بلیط بگیرم اما از اونجایی که روزه آخر بود معلوم بود که ظرفیتشون تکمیل شده و الکی دارم میرم با این حال رفتن .... دفتر برگزار کننده همایش نزدیک خونه مامان بزرگم بود و خودم پیاده رفتم تو وسط کوچه بودم که احساس کردم یه ماشین داره میاد سمتم زود رفتم کنار که بیاد رد بشه اونم از آینه نگام کرد وسرعتشو کم کرد و واستاد ...
از یه فرعی رفتم سمته خیابون ! آخه مامانم این جور موقع ها میگه تا دیدی کسی میخواد مزاحمت شه برو یه جای شلوغ !!! خلاصه با یکم کارآگاه بازی و یکمیم ترس تونستم رد بشم از کوچه ورسیدمبه خیابون و رفتم سمته دفتر همایش .
داخل شدم و طبق روز قبل که بلیط گرفتم رفتم سراغ همون خانمی که بلیط میداد سلام کردمو گفتم: ببخشید خانم من یکی از دوستام ازم خواسته بیام براش بلیطش رو بگیرم! خانمه گفت بلیط اضافی نداریم! گفتم فک کنم ثبت نام کرده بود!! ( نرگسم که ثبت نام نکرده بود منم ببو!!)
گفت اسمش!؟ هول کردم گفتم زهرا ___ ! همه اطلاعات رو گرفت منم قاطی پاتی دادم بهش از بس هول کرده بود!! اونم گفت همچین مشخصاتی نداریم! منم دومین دروغ رو گفتم: مطمعنید وولی خودش به من گفته بود ثبت نام کرده ها!! گفتش نه و یه نگاه معنی دار کرد و یه نیشخند زد فهمیدم فهمیده دروغ گفتم! گفتم باشه من میرم باهاش تماس بگیرم باز برمیگردم! رفتم تو راه زنگ زدم بهش و زود گفت : عطی خبر بد بدی خفت کردم!!! گفتم خب تقصیره من چیه؟؟؟؟ و همه رو تعریف کردم! اونم یه اییییییییییییییییییییش گفت و قطع کرد !!
منم خودمو به همون فرعی رسوندم و داخل شدم دیدم اون ماشینه هنوز اونجاست سریع خودمو رسوندم سره کوچه پیچیدم سمته خونه و اونم اومد ازم رد شد و رفت با سرعت آروم منم چون میخواستم از در پشتی خونه وارد بشم نه حیاط مجبور بودم دو تا کوچه دیگه هم برم تو راه بودم یهو واستاد ولی یکم جلوتر از کوچه ما و منم زود پیچیدم تو کوچه و تا دنده عقب بگیره رفتم تو خونه از بــــــــــــس زبلم!!!ٌ
القصه یبالاخره رفتیم داخل و تا نشستیم سره جامون زهرا گفت عطی یکیو دیدم مثله نرگس انگار به چشمم میاد یهو دیدم یکی ردیف اول نشسته و داره هی دماغشوبهم نشون میده!!!!!!
دیدم نرگس و سحرن که اومدن!!! ظاهرا خانوما بی بلیط اول از همه اومدن داخل یکم نشستیم وقتی یه سمت سالن پر شد یهو پسرات اومدن تو ! همه فک میکردن پسرا یه سانش دیگن اما قاطی شدن با ما و دخترا همه جیییییییییییییییییییییییغ!!!!!
یکم گذشت و منو زهرا و منتظر( یکی از بچه های دوران راهنمایی که یه سال بزرگتر از ما بود و تو شورای دانش اومزی ساله دوم راهنماییی اون رییس شورا بود من منشی و زهرا هم عضو )
منتظر که دیگه داشت خودشو هلاک میکرد!!! و واقعا دستاش میلرزید!!! همین حال و هوا مسخره بازی بودیم و داشتیم حدس میزدیم چه کتی پوشیده که اومد تو! پسرا که ماست دستم نمیزدن!
دخترا فقط جیغغغغغغغغغغ! از عقب الن اومد سمت صندلیه ردیف اول و نشست! یه سری هم ذوق کرده بود نما پشت کله علی ضیا رو میبینن!!!! چند دقیقه بعد رفت رو سن و اولین حرفش تبریک برد تیم ملی بود و از این ماژیکای سه رنگ پرچم کشی هم آورده بود و همون جا یه پرچم کشید رو صورتش و دختراااا باز جیغغغغ!
یه ساعتی برنامهاجرا کرد و بعدشم رفتم و آقای پور دستمال چی اومدن و حرف زدن اونم با اعصاب خراب !!!!! تو طول برنامه هم همون خانمه هی دور و بره ما میچرخید و هی میگفت خانوما فیلم برداری نکنین و میخواست انگار تلافی کنه نامررررررررررررررررررد !!! اون روز گذشت و چند روز بعدش یه مراسمی برگزار شد تو کی از پارک های شهر که باز طبق معمول منو زهرای پایه رفتیم! فک میکردیم مثله ساله قبل چرت و پرت و از مجری های استانی رو دعوت کردن !
تا یهو صدای بهمن هاشمی اومد!!!! من که واقعا خوشم نمیاد ازش خیلی حرف میزنه و میخنده و همش اونجا هم رو اعصاب بود اما آخره مراسم بهنام صفوی اومد و ترکووووووووووووند و عالی بوووووود برنامش !
خلاصه این چندروز ابتدای تیر خیلی روزای خوبببببببببی بودن وکلی خوش گذشت و شبه نیمه شعبانم که دیگه نگووووووووووووووووووو من داشتم فقط دققققققققققققق میکرد از دسته این زهرا خانم و برناممممممممممممممه هاش!
ششبش با هم بیرون رفتیم منو و مامانم و زهرا و مامانش تو راه برگشت به خونه با مامان دوتایی بودیم ساعت حدودا 11 میشد و ترافییییییک سنگین بود، منم صندلی عقب پشته راننده ( مامانم] نشسته بودم و پنجره هم پایین بود احساس کردم صدای تخمهخورد میاد نگاه کردم پشتو دیدم تویه ماشین چند تا پسر از شیشه آویزونن دارن تخمه میخورن برگشتم و با کیفم ور رفتم بیان رد بشن که اون تخمه خوره برق گرفته و ابرو تیغه ای گفت تخمه میخوری و همون لحظه مامان حرکت کرد و یکم ترافیک باز شد و منم رفتم سمته راست نشستم
تا باز اومدن نبینمشون و همون موقع دیدم اینا سه لاین رو رد کردن اومدن سمته راست و این آویزونم زل زده بود که مامان متوجه شد و اشاره کرد کجا رو نگاه میکنی و پسره گفت غلامتم مادر!
مامانم گفت جلوتو نگاه کن و باز راه باز شد و ما رفتیم جلو و اونا عقب موندن و یکم بعد هم که باز بهم رسیدیم میخوندن: خلبانان ، ملوانان ، ای امید فخر ایران !!! پرواز کن !! پرواز کن !! لا، لا ، لای ،لا !!!! ![]() شهر را بنفش کردهایم و بغض سبز خود را با جیغ بنفش فریاد زدیییییییم
شهری که ریشههایش سبز بود، اینک گلهای ارغوانی داده است...!!!
![]()
دلم شکست و نیامد صدایی از دیوار هزار مسئله شد در ضمیر دل بیدار شکار چی جوانی که صید جان میکرد کنون به قصد تبارم خیزده در پندار به عشق گفت بگو دل بتر بود یا جان ز جان بریدم و گفتم که دل بود بسیار ولی زبان دل ما زبان دشواریست زبان جان زبان است و مرهمی بیمار چه حاصل ار دل ما را به هیچ میگیری که هیچ و هیچ زمان دارد حاصلی بسیار من وتو روز جدایی چو ابر میگرییم بر اسمان و زمین در کشاکش دیدار نگو که جبر زمان باعث جدایی هاست که من به جبر زمان تیشه میزنم ای یار هزار بار گسستی و بیشتر نشدی بیا که بیشترینم در این دم از ایثار من ونهایت اشراق و عشق بیدارت تو وتلاوت این شعر و دیده یی غمبار من از سکوت تو فریاد میکشم در شعر من از حضور تو پر بار میشوم در کار حجاب عشق اگر پاره شد غم مانیست چه جای حجب و حیا چون گذشتم از این بار میان خار مغیلان نرفتم از تزویر به عشق زحم زبانت نشسته ام بر خار بخوان که خواند تو شعله میشکد در عشق بمان که ماندن تو جان دانه است و بهار ... هامبورک نوامبر 1986 ♥ فریدون فرخزاد ♥ ![]() یه روز بهم گفت:میخوام باهات دوست شم، اخه من اینجا خیلی تنهام...! بهش لبخند زدمو گفتم: اره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...!♥ یه روز دیگه بهم گفت:میخوام تا ابد باهات بمونم، اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام...! بهش لبخند زدم و گفتم: اره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...!♥ یه روز دیگه بهم گفت:میخوام برم یجای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه، وقتی همه چیز حل شد توهم بیا اونجا اخه میدونی من اونجا خیلی تنهام...! بهش لبخند زدم و گفتم:اره میدونم...فکر خوبیه منم خیلی تنهام...!♥ یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم، اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام، براش یه لبخند کشیدمو نوشتم: اره میدونم، .فکر خوبیه، منم خیلی تنهام...!♥ یه روز دیگه تو یه نامه برام نوشت:من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم، اخه میدونی من اینجا خیلی تنهام...! براش یه لبخند کشیدمو نوشتم:اره میدونم، فکر خوبیه منم خیلی تنهام...!♥ حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم، چیزی که بیشتر از همه خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه...! من تنهام...♥♥♥ ![]() چند روزی بود حسم یه جوریی بود !!! از اون ششمیا !! پیج شنبه شب خبر ازدواج فرزاد حسنی و آزاد نامداری رو تو سینمای ما خوندم! نرگس از هوادارای دوآتیشه فرزاد حسنی و متنفر از آزاده نامداریه !! بالافاصلا واسه حرص در آوردنبهش اس دادم و گفتم اونم هر چی حرص داشت رو خالی کرد و گفت تو برگشتی از مشهد!!! ؟؟؟ گفتم :چی ؟؟؟ مشهد ؟؟ گفت آره دیگه مشهد ! گفتم من مشهد نبودم !! گفت خودت چهارشنبه عصر بهم گفتی با یه 0939 زنگ زدی !! گفتی ماله دوستمه !!! گفتم : به خدامن نبودم!!! من چهارشنبه با فرنوش پارک بودم !! شاهد دارم!!!!! ننی هم گیر که تو منو گذاشتی سره کار من مطعنم دروغ میگی!!! (آخه اعتمادتا چه حد) خلاصه بعده سه ساعت راضی شد خانم، که برا اولین بار در طول تاریخ یکی پیدا شده که نرگس رو سره کار میزاره!! نرگسی که استاد سره کار گذاشتن دخترا و پسراست و همه رو رنگ میکنه میزاره توآفتاب !!!!! منم که ازم سواستفاده اسمی شده !! اونم که ننگ شخصیتی خورده!!! روز بعدش از همه سوال کردیم خلاصه مطمعن شدیم کار کاره غیر خودیه ! برای تنبیه شماره اون طرف با مدیریت نرگس بین تمومه ماموران مخفی پخش شد ! تا این قده تک بزنن و تا اون طرف بگه غلط کردم!!! منم که ذوق کردم از این همه معروفیت ! یعنی گذشته ازاینا خودمونو اوسکول کردیم ما هی زنگ میزنیم اونم رو سایلنته لابد و جواب نمیده کلاااا!!! ( این پرنده که عکسشوبالا گذاشتم اسمش هست اوسکول!!! ) ![]() تو رو کجا گمِت کردم بگو کجای این قصه که حتی جوهر شعرم همینو از تو می پرسه که چی شد اون همه رویا همون قصری که می ساختیم دارم حس می کنم شاید ،من و تو عشقو نشناختیم من و تو عشقو نشناختیم ... مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست به لطف و حرمت خاطره هامون نگو همیشه یاد من می مونی که نه من مثل اون روزای دورم نه تو دیگه برای من همونی بذار جز این سکوت سرد لبهات برام چیزی به یادگار نمونه... ذار تا نقطه ی پایان این عشق مثه اشکی بشینه روی گونه ... مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست
نشد پیدا بشیم تو متن قصه به رسم عاشقی دردو شکستیم ... مثه دو ماهی افتاده بر خاک به دور از چشم دریا رفتیم از دست Googoosh شعر : رها اعتمادی آهنگ ساز : بابک سعیدی ... دانلود ویدیو موزیک نقطه پایان از گوگوش دانلود موزیک ویدئو با کیفیت متوسط ![]() ♥مـــن متــــولـد آبــــــــــــــانم ...♥ پس حتــی و نه وقــتی عاشقــت شــدم اما فراموش
![]() نمیزارن نفس بکشیم!! پاشون رومونه و فشار میدن!!! دیگه دارم میترکم!!! بوووووووووووووووووووووم!! وای جدا دیگه از مدرسه خسته شدم !! ایــــــش !!! هی امتحان که چی !! اصلا نمیزارن آدم بازی کنه!! دیروز امتحان شیمی داشتیم (مثلا) !! مثله شاسکولا برداشتم به جای نماد هیدروژن نماد هلیم رو نوشتم!!! وای خدا آخه خنگولی تا چه حد!! بعده مدرسه که رفتیم خونه یکم الکی چرخیدم برای خودم و شام رفتیم خونه مامان بزرگ ... نیکی دخترعموم که دفعه قبل خیلی اتفاقی باهم درباره روح حرف زدیم گیر داده بود بیا روح احضار کنیم!!! بابا درسته من خل و چلم و نه تا این حد حالا من گاهی جو میگیرتم میزنه به سرم یه کارایی میکنم اما آخه یکی نیس بگه به ما چرا آرامش روح ها رو بهم میزنیم ! این دختر عمو کوچیکمم که آدم فروش رفته جار زده فسقلی ( اینا میخوان روح احضار کنن من میترسم !! ) بابا آخه مگه الکیه !! همین طوری بگی : آقا روحه ،خانم روحه !! بیایین!!!!!!!!!!! ... خلاصه شنبه که اصلا درس نخوندم امروز(دوشنبه) هم فیزیک داشتیم حالا باز خدا پدره معلم فیزیک رو بیامرزه فقط فصل 1 و 4 رو گرفت! 1 شنبه فصل 4 روخوندم فصل یک هم که خیلی راحته ! پارسال بازهرا کلاس میرفتیم و یه آقاهه گه حیلی هم معروف بود و اخلاقشم شدیدا تند خصوصا وقتی که بچه ها اشتباه تست میزدن!! قیافشم شبیه آمیتا باچان بود!!! به جونه مامانم!! ریش پرفوسوریه سفید با موهای مشکی!!! خب آمیتا باچانه دیگه!!! خلاصه برا همین کلا هیچی ازش نخوندم!! یه صفحه هم فرمول ها و تعریف ها رو به شکل خیلی ماهرانه و زیبا نوشتم تا ازش سودمندانه بهره ببرم !! القصه صبح رفتم مدرسه دیدم جا گذاشتم همه تقلب هارو !! اون همه زیر نوره شمع خیلی ریز نوشته بودم! همه رو جا گذاشته بودم!! خلاصه نشستم باز نوشتم،این بار فقط فرمول ها و یکم هم از قسمتای تشریحی آخره فصل 1نوشتم .. بقیه کاغذ ها رو هم کوچولو کوچولو کردم آخهیادم رفت بگم من خیلی آینده نگر میباشم!! زنگ شوم شد و امتحان فیزیک داشتیم سره زنگه شیمی البته... به جای معلم شیمی یه غوله دوسر اومد به عنوان مراقب!! حالا مگه میشد تکون خورد!!! وای این کی بود اومده بود !!! اخلاق به قوله خلیل سگیه سگی و به معنای واقعی کلمه ( بووووقیه بوقی ) دیگه گفتم انگار باید
ازترسم نشد حتی اون فرمول هارو دربیارم !! از بس که این ننه فولاد زره راه رفت تو کلاس خصوصا ردیف ما!! البته بماند این نامردا عقب حالشو برده بودن با هم و تقلب کرده بودن اما نتونسته بودن طبق روال کتاب باز کنن...! خلاصش اینه که_به قول سالومه- : اینجـــــــــــــــــا همه چی درهمــــــــه !!! ![]()
مامانم میگه بچه که بودم همیشه از عکس انداخت تو آتلیه میترسیدم!! هر وقت میرفتیم و میخواست عکس بندازن و چراغ ها رو روشن میکردن میزدم زیره گریه! دوشنبه زنگ آخر سره کلاس دینی نشسته بودیم و پشه میکشتیم که ناظم اومد سره کلاسمون و یه سری فرم برای تعویض و عکس دار کردن شناسنامه بهمون داد و باید دو تا عکس و یه سری مدارک آماده میکردیم تا بریم جز آدما ..!!! دیروز بود که با مامان رفتیم برای گرفتن عکس جدید تو یکی از عکاسی های نزدیک خونمون ... یه عکاسی کوچولو و تمیز با کادر بانوان!!!! رفتیم داخل خانمه راهنمایی کرد به سمته یه اتاق و رفتم داخل.. چند تا فضای جدا و دکور های مختلف بود و یه قسمتش هم پرده ساده داشت برای عکس های رسمی تر .. رفتم رو صندلی نشستم ... مقنعه رو درس کردم خانمه اومد یکم آماده کرد کلمو! رفت پشته دوربین و من خندم گرفت و تا اومد عکس بگیره زدم زیر خنده!! یه خل بازی شد نگوو ! حالا مگه این نیشه من بسته میشد ! فک کنم از سنگینی فضا خندم گرفت آخه تا حالا از این تنه های درخت شکسته ندیده بودم که روش عکس میندازن!!!!! یاده علیرضا حقیقی افتادم بغلشون یه عکس داشت و هی این نیش باز مونده بود آخره سر با هزار تا زحمت خانم عکاسه بیچاره عکس رو گرفت! فک کنم وقته رفتن دلش سوخت برام!! چون بهم یه شکلات داد ! منم گرفتم بعد یکی دیگه داد اونم گرفتم !!!!! البته بگم تو رژیمم !!
![]() |
.